محل تبلیغات شما



به نام خداوند مهر و دوستی

 

در ایران باستان یک ایزد بسیار کهن هندوایرانی وجود دارد، به نام وایو (= وای). او همان ایزد باد است. برداشت من از این واژه این است: در زبان اوستایی واتَ به معنی باد است که همانی ای با واژه وای ایزد باد دارد. جالب است که واتَ در زبان لکی به ریخت وا (= باد) بر جای مانده. در نوشته های کهن به ریخت اندروا و به اوستایی اندروای است، به معنی هوای ساکن می باشد. چه بسا به فضای تهی اشاره داشته باشد.

میانرودانی ها نیز ایزدی به نام انلیل داشته اند، که ایزد باد بوده است.


به نام خداوند جان و خرد

آپسو، خدای آب های شیرین و پدر خدایان سپسین تر بابِل، پس از پدید آوردن چند ایزد، با همسر خود تیامت (= خدای آب های تلخ) رایزنی می کند و برآن می شود تا این خدایان که فرزندانش هستند و آرامش آنها را بر هم زده اند، از میان ببرد. اما فرزندان به این آهنگِ پدر پی می برند و نودیمود-ائا (= ایزد سرچشمه ی خرد) پدر را به غل و زنجیر کشیده و او و رایزنش (= مومو) و دشمنان خود را می کُشد. در اساطیر یونان، اورانوس (= ایزد آسمان) و گایا (= ایزدبانوی زمین) پیش بینی می کنند که کرونوس (= رهبر جوان تایتان ها) به دست فرزندانش کشته می شود. کرونوس نیز فرزندان خود را یکی پس از دیگری فرو می خورد، اما رئا مادر زئوس، به جای فرزندش سنگی قرار می دهد و کرونوس آن را به جای زئوس می خورد. زئوس بالنده و نیرومند می شود و با نوشاندن دارویی به پدر، برادران خورده شده ی خود را از شکم کرونوس بیرون می آورد و با یاری آنها با تایتان ها می جنگند و آنها را شکست می دهند. پدر را به غل و زنجیر می کِشد و به تارتاروس (= ژرف ترین نقطه ی جهان مردگان) تبعید می کند تا بمیرد.

 

نسخه ی PDF: دریافت


به نام خداوند جان و خرد

 

خَشثَریتی شاه ماد در برابر اِسَرحَدون آشوری در کنار کوهستان کرکس در سمت کاشان برمی شورد و با از دست دادن هم پیمان هایش، از کارکاشی (= کاشان امروزی) به آمُل در مازندران می گریزد. پس از درگذشت اِسَرحَدون و در آغاز نخستین روزهای فرمانروایی آشوربانیپال آشوری، فردی به نام شانابوشو (= سپید تن) را برای فرمانده ای سپاهش برگزیده و در پی خشثریتی می فرستد. آنها به مازندران فرود می آیند و جنگ با سپاه ماد در می گیرد. شاه ماد خود را در خطر و فروگیری می بیند و به آترادات (= آفریدۀ آتش) پناه می برد. و با یاری آترادات، در کنار دریای فراخکرت (= دریاچه مازندران) سپاه آشوریان نابود میشود.
همانی کیکاووس نیز همچون سرگذشت خشثریتی می باشد. کیکاووس در سمت کوه اِرِزیفیَه (= کوهی در اوستا که همان کوهستان کرکس است) با دیوان (= همان آشوری ها) می جنگد، و از کوه البرز به آمُل در مازندران می گریزد و همین جاست که دیوان (= آشوری ها) آنها را به فروگیری می گیرند. وی به رستم (= نابودکننده ی ستم یا ستمگران/آترادات) پناه می برد، و رستم دیوان مازندران را تار و مار می کند و بزرگ ایشان دیو سپید را درهم می کوبد. دیو سپید همان شانابوشو به معنی سپیدتَن است. این همان داستان خشثریتی با آشوریان است.
۷ خوان رستم با دیو سپید به پایان میرسد، و همینجاست که مادی ها دست آشوری ها را پس از چند سده از سرزمین شان قطع می کنند و ماد برای نخستین بار در برابر آشور مستقل می شود.

از نگاه من، کی که همان کوی اوستا است به معنی پادشاه و کاووس یعنی چشمه سار. روی هم رفته یعنی پادشاه چشمه ساران (= کارکاشی/کاشان) می باشد. یکی از جنبه های گردشگری کاشان، چشمه ها و قنات های آنجاست.

در باب چمِ خشثره ۲ نمونه می آورم. هووخشثره از هوو که کوتاه شده اش هو است، از ریخت دگردیسی شده ی آن خو می باشد به معنی نیک/خوب است، و خشثره یعنی شاه، متشکل شده (= کیخسرو در شاهنامه و کیاخسار در روایت هرودوت). یا شائوشثره (= از شاهان میتانیان/پیشدادیان) که از شائو یعنی شایسته/سزاوار و شثره یعنی شاه: شاه شایسته/سزاوار.


به نام خداوند جان و خرد

 

در پهلوان نامه ی ایلیاد نوشته ی سخنسرای بزرگ یونان یعنی هومر، آمده است که یونانیان اسبی از چوب ساخته و درون شکم آن می روند و آن را به عنوان یک ارمغان و شادیانه به تروآییان پیشکش می کنند، تا با این نیرنگ بتوانند وارد آن شهر بشوند که باروهای بلندی داشته است. گمان و تصور من از این رویداد این است که آن اسب چوبین، یک دژکوب به شکل اسب بوده که یونانی ها با کوفتن آن بر دروازه ی شهر، وارد آنجا می شوند. گویا هومر به این ماجرا شاخ و برگ داده است و این رخداد را بدین گونه روایت کرده.


به نام خداوند جان و خرد

با درود.

 

 آگوم دوم، شاه کاسی ها که به آگوم کاک ریمه شناخته و نامور است، با ضحاک، همسانی دارد. اوستا کویرینت (= کرند امروزی) و بَوری (= بابل) را از پایگاه های اژی‏ دهاک (= ماروَش/ مرد ماردوش/اژدهاپیکر و.) دانسته است. آگوم دوم که از شاهان کاسی ها بوده که در سمت باختر ایران فرمانروایی می رانده، وانگهی بر بابل چیره می شود و دیر زمانی بر آنجا فرمانروایی می کند. در اوستا نام وی را در آمیختگی با آستیاگ (= اژدهاک) واپسین شاه ماد و مردوک، آمده. میان رودانی ها باور داشتن مردوک در کوهی در جهان زیرین به دست انشار (= Anar/آسمان) زنجیر شده، که این نیز ما را یاد زنجیر شدن ضحاک و زندانی شدنش در کوه دماوند می اندازد. اوستا شهرهای مهم اژی دهاک را کرند و بابل می داند، این دو از مرکزهای مهم همان آگوم دوم بوده، که شاهی سنگدل بوده است.
نکته ای که برایم چشمگیر بود، همسانی آگوم (= اژدها) با آستیاگ و آژی است، و ریمه با ریموش (= مار جهنده/سمی/افعی).

کاسیان به فرمانروایی آگوم دوم بر بابل چیره می آیند و 4 سده بر آنجا فرمانروایی می کنند. اگر ابالگاماش (= جمشید به زبان بابلی ها) را یادآور شویم، پادشاهی خاندان وی به دست کوریگاوی کاسی از خاندان آگوم، بر می افتد، تا آنکه خاندان فریدون (= کوروش) آن را بازستانده و احیا می کند.

 

نتیجه آن که وی را نیز می توان در دسته ی ضحاکیان جای داد.

 

بدرود.


به نام او

با سلام و درود.

نام سهراب را می توان با سهر- همان سور لکی و کُردی در چشم گرفت که به چمِ قرمز است و -اب که همان آب می باشد، روی هم یعنی آب سرخ/خون. بسا که به ریخته شدن خونش به دست پدر اشاره داشته باشد. در زبان لکی به وی سورآو و گویا در زبان کُردی سورئاو گفته می شود. در زبان پهلوی واژه های Suxr و Sur موجود است که به همان معنی قرمز می باشد.

 

پیروزبخت باشید.


به نام آنکه جان را فکرت آموخت

 

با درود.

 

آگرادات را می توان از آمیختگی دو واژه آگر (= در زبان لکی به چم آتش) و ادات (= کوتاه شده اش داتَ به چم آفریده) دانست و روی هم یعنی آفریدۀ آتش.
در باب چمِ آتر (= آتش، که ریخت دیگر آن آذر می باشد) نیز همین است. و نیز در نام آتروپاتکان (= مکان نگهداری آتش مقدس) میتوان دید. این چم برای آترادات (= آفریدۀ آتش) نام تاریخی رستم برجای مانده است، که به یاری کیکاووس (= پادشاه چشمه-سار) شتافت، یعنی همان خشتریتی/خشثریته تاریخی سومین شاه ماد، و او را از دست دیوان مازندران (= آشوری های مهاجم) رهاند.

 

رستگار باشید.


در اوستا نام پدر جمشید، ویونگهان می باشد، این نام به ریخت ویون-ونگهو-ان می تواند بود. کاندید من برای چمار این نام مرکب دارندۀ درخشش نیک است. ویونگهان در سانسکریت ویوسوت آمده است که به چمار "فرد/انسان درخشان" می باشد: विवस्वत् vivasvat m. the Brilliant one واژه one به چمار شخص/فرد/انسان نیز می باشد.
هرودوت می گوید که نیای پارسی ها، پرسئوس است که پهلوانی نیرومند بوده است. داستان این پهلوان از این قرار بوده که برای مبارزه با گورگون ها، یعنی سْتْنو و اوریاله و مِدوسا، رهسپار شد. ولی از این سه خواهر، تنها مدوسا فناپذیر، و گورگون اصلی او بود. و تنها نام گورگون را به او دادن. پرسئوس او را شکست داده و سرش را می بُرد. در روایات ملی، دو برادر، یعنی کوروش دوم (= توس) و آریارمنه (= گستهم نوذری) به رهبری هووخشثره (= شهریار نیکنام)، سکاها (= تورانیان) را شکست
در چامه های پارسی و در زَندِ وَهمَن یَسن به بهرام پنجم ساسانی از آن رو باژنام گور» داده اند که او دلبستگی فراوانی به شکار گورخر داشت. در کنار این گزارش، گور را می توان به ریخت گئورَ» سانسکریت در چشم گرفت که به چمار شکوهمند/باشکوه می باشد. गौर gaura n. brilliant چنان می نماید که فرنام بهرام شکوهمند» مناسب تر و درخور این شاه پرآوازه باشد. زیرا گور می تواند ریشه در واژۀ گئورَ داشته باشد.
در این باره روایات اسلامی نیز یک وجه را درست گفته اند. از آن جایی که توس و گستهم نوذری سرداران کیخسرو کیانی همسنگ با کوروش دوم (= نیای کوروش سوم بزرگ) و آریارمن هخامنشی سرداران و خواهرزادگان کیاخسار مادی (= کیخسرو کیانی/هوخشثره) هستند؛ سردار بودن کوروش برای لهراسب، درست است. زیرا در زمان گرفتن و کشتن افراسیاب (= مادیای سکایی، داماد آشوریان) از سوی توس (= کوروش دوم) و گستهم (= آریارمنه)، هوم عابد اوستا یعنی لهراسب (= سپیتمه که نقشی مهمی در گرفتن مادیای
استرابو، جغرافیانویس یونانی سدۀ 1 پیش از میلاد، در کتابش پس از روایتی که از رفتن اسکندر به پاسارگاد، و یده شدن چیزهای گرانبها و جسد در پاسارگاد، به نقل از اریستوبولوس چنین می گوید: اریستوبولوس ادامه می دهد که در آرامگاه کوروش این کتیبه نقر شده بود: ای آدم، من کوروش هستم که برای پارسیان شاهنشاهی برپا کردم و شاه آسیا شدم. پس بر آرامگاه من حسد مبر.» اما اونسیکریتوس می گوید که برجی ده طبقه برخی با ده ردیف سنگ بود داشت و جسد کوروش در بالاترین طبقات بود و
دیاوف نام پارس و پارت و پارسوآ را نام های مادی می داند و آن ها را به چمار دنده و مجازاً پهلو و کنار گرفته است. (تاریخ ماد، برگ 91؛ ترگمان کریم کشاورز: 1345) با توجه به سخن دیاوف، پارسوآ می تواند به ریخت پَرشوکآ در زبان سانسکریت به چمار دنده یا مجازاً به چمار کنار/پهلو ، و پارشْوَ به چمار کنار باشد. پارسوآ در همسایگی مرکز فرمانروایی ماد بوده است، از این رو، آن را سرزمین کناری می خوانده اند. با توجه به نبشته های آشوری ها در زمان تازش به ماد، از پارسوآ
جناب مشکور چمار جام را برای نام اسکیت scythe آورده است، که با ریخت ایشکوزا (ایشَکوزَ) در زبان هندوایرانی به چمار دارندۀ جام ، یکسان است. آشوری ها نیز به ایشان اشکوز گفته اند که لابد به همان معنی است. ایشَ: دارنده ईश adj. Iza owning کوزَ: جام/پیاله कोश m. koza cup نام دیگر ایشان اسکولو می تواند همان سکوره پارسی به چمار سبو باشد. و اسکوتای یونانی را نیز به پیاله برگرداندن. در اساطیر سکاها، آمده است که چهار چیز (شیء) از آسمان به زمین افتاده که یکی از آنها
شاهکاری رازآلود و نهانگرایانه و کمابیش پیچیده و دشوار و دیریاب که سخنورِ دل آگاه و درویش کیش، سنایی، آن را در 33 سالگی خویش، در 800 بیت سروده است و سفرِ دیگرسویانه اش را در آن بازنموده است. نازنینِ غزنین، در این سفرنامه ی مینوی، نخست از رده های جان سخن گفته است و در فرجام به جانِ خردمند یا جانِ سخنگوی رسیده است و آن را، در پیکره ی پیرمردی رخشان رخ و نغز که در دلِ تاریکی های تن و جهان پیکرینه می درخشیده است، دیده است: روز آخر به‌ راه‌ باریکی‌ / دیدم‌ اندر
در هات 9، بند 24 چنین آمده است: هوم بود، آن که کِرِسانی را از شهریاری برانداخت، کسی که از حرص سلطنت خود می نالید و می گفت از این پس اتربان در مملکت من از برای منتشر کردن آیین نگردد، آن که همۀ ترقی را در هم شکند، همه ترقی را بمیراند. کِرِسَ به چِم راهزن می باشد. با پسوند نم و در ریخت کرسانم، فروزۀ راهزنی می شود. بنابراین، کِرِسانی به چِم راهزن است. در زند پهلوی یسنا، برای این کرسانی، کَرسیاک و یا کلسیاکا و کلیسیاک گزارده شده است، که با واژه یونانی اِکّلسیا
از نگارۀ پیروزی شیر بر گاو در پلکان آپادانا، چیرگیِ تابستان (خورشید/شیر) بر زمستان (ماه/گاو) را تفسیر کرده اند. اگر این تفسیر را بپذیریم که البته پذیرفتنی است، می اندیشم از هنر و باور میترایی گرفته شده باشد؛ زیرا میترا (مهر/خورشید) همواره در حال کشتن گاو است، که با کشتن گاو (ماه/سرما) سرسبزی و باروری زمین پدید می آید. در باور مصریان باستان، شیر نمادِ رع (خدای خورشید) بوده است. در زبان های آریایی، گائو (گئو) هم به چِم سرود مذهبی است، و هم به چِم گاو.
ثریته در زبان سنسکریت به چِم بخشندۀ زندگی دراز پدر گرشاسپ (= ریشه کن کنندۀ راهن/ستمگران) همان است که در شاهنامه زال (پیر) پدر رستم (گرشاسپ) شده است. در شاهنامه سرزمین 2 رستم تاریخی، یعنی رستم پهلو (رستم سیستان) و آترادات (رستم مازندران) در هم آمیخته و یکی شده است.
هرودوت قبایل ماد را 6 تیره می داند که یکی از ایشان پارتاکَنیان یا پارتاکانیان هستند. پارتاکَنیان در نواحی اصفهان امروزی می زیستند (تاریخ ماد/ 8 و 194 و 326)، و گویا مردم اصفهان (سرزمین اسب) امروزی نوادگان همین تیره هستند. این نام در ریخت پارتَ-کانی به چِم مردم کنار رود می باشد، که به همان زاینده رود اشاره دارد. آشوریان از ناحیه فریدن در اصفهان، با نام پارتاکانو یاد کرده اند که همان پاتاکای اکدی است.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مینیمالهای شبانه من پرسش مهر دوره بیستم مدرسه غیر دولتی قائم